زنی ٣٢ ساله هستم، ٧سال است با فردی از اقوام دورم ازدواج کرده ام. اکنون فرزند یک ساله ای دارم، بعد از ازدواج همسرم شروع به ایراد گرفتن از خانواده من کرد که چرا در فلان مهمانی با هم سرد برخورد کرده اند یا چرا در فلان موضوع سیاسی با من مخالفت کردند…اگر جایی می خواستیم مهمانی برویم معمولا مخالفت می کرد و یا طوری میرفت که دیر برسیم، اگر خانواده ام زنگ میزدند حال ما را بپرسند شوهرم تصور میکرد دارند به من خط میدهند. خلاصه بگویم از هر برخوردی نکته منفی برداشت می کرد که من از تعجب شاخ در می اوردم بعد هم دعوا و قهر ؛ من در این هفت سال مرتب داشتم برایش توضیح می دادم این چیزهایی که تو تصور میکنی اشتباه است ولی او بدتر میشد در این مدت مداوم قهر میکرد و من می رفتم طرفش اما متاسفانه وقتی عصبانی میشود شروع می کند به فحش دادن و بددهنی حتی به من حمله میکند . در دعواهای بین خودمان پای خانواده ام را وسط میکشد و وقتی عصبانی می شود به من حمله میکند که واقعا وحشتناک است.در جریان به دنیا آمدن دخترم خانواده ام خیلی کمک کردند و با آنها خوب بود اما بعد از یک ماه شروع کرد به بهانه گیری که مثلا چرا پدرت گفت شبکه تلویزیون را عوض نکن،،،،،آنقدر ایراداتش مسخره است که قابل گفتن نیست. مدتی است با خانواده من قطع رابطه کرده است. کار شوهرم طوری است که فقط اخر هفته خانه است و بقیه روزها من و دخترم خانه پدرم می رویم ، آدمها را تا وقتی کار دارد میخواهددر یکی از دعواها دست من را با لگد شکاند ولی خانواده من واکنشی نشان ندادند یا به خانواده ام بد و بیراه مینویسد جوابش را نمیدهند تا خودش شرمنده شود ولی شوهرم تصور میکند چون می دانند مقصر هستند جوابش را نمی دهند. هرچه فحش می دهد وداد می زند من جوابش را نمی دهم تازه بعد دعوا هم سراغش می روم . فکر کنم همین موضوع باعث شده مدام به من زور بگوید.
اگر خانواده من نبود من از غصه و ناراحتی مرده بودم شاید تنها چیزی که من را در این زندگی نگه داشته ترس از دست دادن دخترم است و هر کاری میکنم که شوهرم عصبانی نشود که بر دخترم اثر بگذارد.گذشت و فداکاری من از تظر همسرم به خاطر مقصر بودن خودم است، واقعا نمیدانم چگونه با او رفتار کنم لطفا راهنمایی ام کنید.
ادامه مطلب