title
کد خبر: 212461
00
روایتی از اهمیت حفظ خونسردی هنگام عملیات امداد و نجات

این گزارش روایت یک عملیات امداد و نجات اتفاقی و موفقیت‌آمیز نیست. روایت اهمیت آموزش‌ کمک‌های اولیه، به‌کارگیری دقیق آن و اصل مهم حفظ خونسردی است.

به گزارش بهداشت نیوز، ماهان خردسال است. همزمان با شیوع کرونا به سن مدرسه رفتن رسید. حوالی ساعت 10 و نیم صبح در یک صبح عادی فروردین به مادرش زهرا تلفن زد و گفت:

- الو الو مامان، ماه‌لین تخمه رفت تو گلوش، خفه شد.

- مادر: چی شده. این چه شوخیه میکنی؟ ماه‌لین چی؟

- مامان ماه‌لین مرد. همه رفتن بیرون. زودبیا

مکالمه این دو احتمالا جزئیات بیشتری داشت اما این مهم‌ترین بخش آن بود. نه آنکه مادر ماهان و ماه‌لین نخواهد برایمان روایت کند. بلکه باقی آن را از استرس آن لحظات شک‌آور به خاطر نمی‌آورد.

زهرا پس از تلفن عجیب پسرش، همان بلایی را سر همسرش می‌آورد که ماهان دقایقی پیش سر او آورده بود.

الو... ببین ماهان زنگ زده میگه دختر مرد.

آقای اسلامی فورا از دفترکارش خارج می‌شود. به دنبال همسرش زهرا می‌رود تا باهم به خانه مادر او بروند و ببینند چه بر سر بچه‌ها آمده است.

از یزد تا شهر اشکذر بیش از نیم ساعت راه است. روایت پدر از این مسیر همیشگی که حالا به اندازه دور زدن کره زمین کش‌ آورده‌بود؛ چنین است: از نیمه راه مطمئن شدم که دخترم را از دست داده‌ام. همه تلفن‌ها را گرفتیم. موبایل مادر زهرا، موبایل خواهر او‌، تلفن ماهان و شماره ثابت خانه. هیچ صدایی از پس بوق‌های مکرر تلفن «ا الو» نگفت.

آن‌ها تلفن‌زدن را بیش از این تکرار نکردند تا به اشکذر رسیدند. وارد حیاط شدند. صدای گریه مادر زهرا می‌آمد. زهرا و همسرش چیز زیادی برای تعریف کردن از لحظه ورود به خانه نمی‌گویند. وارد اتاق که شدند. ماه‌لین دختر هشت‌ماهه آن‌ها آرام در گهواره بود. نفس می‌کشید و حالش خوب بود.

مادر زهرا گریه کنان و با حال بد می‌گفت: خدا، معجزه، جعفری، جعفری... خدا... معجزه...

این روایت والدینی بود که از مرگ نوزادشان برگشته بودند اما اکنون می‌توانستند با شادمانی در کنار او زندگی را ادامه دهند.

 درحدود 3 ربع ساعت طول کشید تا پدر و مادر ماه‌لین خود را از یزد به اشکذر برسانند. در این زمان چه اتفاقاتی افتاده بود؟ این گزارش شرح این 45 دقیقه است.

پرده اول

« من مادر بزرگ ماه‌لین هستم. آن روز صبح مشغول غذا دادن به او بودم. آخر غذایش بود که شروع به سرفه‌های مکرر کرد. نگران نبودم. گفتم احتمالا مقداری غذا گلویش را آزار داده. کمی به کمرش ضربه زدم. حالش خوب بود اما بعد از لحظاتی سرفه‌های او تشدید شد. بغلش کردم. ادامه سرفه‌ها ترسناک بود. کم‌کم رنگش عوض شد. دختر بزرگم در خانه بود. فریاد زدم تا خودش را به من برساند. ماه‌لین را به شکم روی دستم خوابانده بودم و بر پشت او می‌کوبیدم. دخترم او را از من گرفت و همین کار را تکرار کرد. آه و ناله و گریه ما بلند شد. به حیاط که رسیدیم بچه کبود شده بود و من فهمیدم که در حال خفگی‌ست و اکسیژن کم آورده است. »

مادر بزرگ 30 سال پرستار بیمارستان بوده‌است و چندسالی‌است که بازنشسته شده‌است. او که بسیاری روزها و بی‌شمار از شب‌های زندگی‌اش را در مراقبت از بیماران سپری کرده بود؛ اکنون گمان می‌کرد که هیچ کاری برای نجات نوه‌اش نمی‌تواند بکند. به سمت کوچه دوید با گریه‌ای که در فریاد یاابوالفضل، یا ابوالفضل ریتم نامنظمی داشت. وارد خیابان شد و جیغ می‌کشید: کمک ... کمک

یک وانت ایستاد. تا آن‌ها را به درمانگاه ببرد. کمی عقب‌تر یک پژو که راننده‌اش زن بود، ترمز کرد. در تصاویر دوربین‌های راهوار که به دست ما رسیده‌است؛ می‌بینیم که یک زن از پشت فرمان پژو پایین آمد. نوزاد را از مادربزرگ گرفت. کمی بر پشت او کوبید ولی پس از لحظاتی کوتاه روی زمین نشست. بچه را روی زانو گذاشت و مشغول کارهایی شد تا او را احیا کند.

پرده دوم

« ساعت از 10 و نیم صبح گذشته بود و من برخلاف معمول از خیابانی به طرف خانه می‌رفتم که روزهای گذشته از آنجا عبور نمی‌کردم. دیدم زنی سراسیمه در خیابان می‌دود. نزدیکتر که شدم صدایش را شنیدم. کمک می‌خواست و می‌گفت: بچه خفه شد...

پیاده شدم و برای اینکه اعتماد او را جلب کنم، گفتم: اصلا نگران نباش من نجاتگر هلال احمر هستم. او هم سریع و بی هیچ مقاومتی نوزاد را به من داد. وقتی ماه‌لین روی دستانم رسید. سیاه شده بود. لحظه‌های آخر را می‌گذراند. همه آموزش‌هایی که دیده بودم را به یادآوردم و شروع به انجام اصول اولیه کردم. او را به شکم روی دستم خواباندم. راه هوایی او را با انگشت باز کردم. زبانش را بیرون کشیدم و با فشار دست دهانش را باز نگه داشتم و مکرر بین دو کتف او ضربه می‌زدم. مدتی ادامه دادم اما هیچ فایده‌ای نداشت.»

اکنون راضیه جعفری نجاتگر جمعیت هلال احمر یزد، جا خورده است. هیچ اقدامی نفس کودک را برنگرداند. روی زمین می‌نشنید. ذهن و دستانش را دوباره به‌کار می‌گیرد و همزمان شروع به صحبت با مادربزرگ می‌کند تا بتواند او را آرام کند و جلوی فریادها و گریه‌هایش را بگیرد. حالا نشسته بر زمین دوباره اقداماتش را تکرار می‌کند. خیلی جدی و با اعتماد به نفس بر کمر نوزاد ضربه می‌زند و با دست دیگرش دهان او را باز نگه‌ می‌دارد و زبانش را جلو می‌کشد. اکنون وقت آن است که خداوند، خودش را نشان دهد. استفراغ نوزاد شروع می‌شود و لحظه‌ای بعد صدای جیغ ماه‌لین در خیابان می‌پیچد. راضیه توانست مدیریت راه‌های تنفس در هنگام خفگی را به درستی انجام دهد.

پرده سوم

آیا اکنون حال ماه‌لین خوب است و خطر رفع شده است؟ راضیه می‌گوید: « نگران بودم که بخش‌های اندکی از غذا وارد ریه نوزاد شده باشد. مادربزرگ را سوار ماشین کردم. گفتم بچه نجات پیدا کرد. نفسش برگشت. حالش خوبه ولی باید به درمانگاه برویم. بچه را دستش دادم گفتم روی دستت و به شکم بخوابانش و تا به دکتر برسیم بدون توقف و نسبتا آرام بر کمر او ضربه بزن. این کار خیلی مهمی بود و می‌توانست بحران احتمالی را کنترل کند.»

پزشک درمانگاه می‌خواهد به صدای ریه نوزاد گوش کند. اما گریه‌های او مانع می‌شود. مادربزرگ می‌گوید: « در مسیر که می‌‍آمدیم نفس‌هایش صدای خرخر می‌داد ولی کمک کم بهترشد.»

پزشک نوزاد را آرام می‌کند تا به خواب برود و اقدامات پزشکی را انجام می‌دهد و بالاخره از سلامت او اطمینان می‌یابد. لحظاتی بعد راضیه و و ماه‌لین آرام می‌گیرند اما بی‌قراری مادربزرگ تمامی ندارد. خداروشکر می‌کند و می‌گوید: « نمی‌دانستم به داماد و دخترم چه بگویم. بچه نزد من امانت بود. چه میخواستم بگویم؟ صبح دخترشان را سالم به من دادند، ظهر بگویم مرد؟»

پرده‌آخر

چهل دقیقه بحرانی پایان یافته‌است. ماه‌لین در گهواره‌اش در میان خانه مادربزرگ خوابیده‌است. مادربزرگ اما، هنوز گریه می‌کند و همه چیز منتظر ورود زهرا و همسرش به خانه است تا با دیدن سلامت نوزاد دخترشان باور کنند که حال همه خوب است و قرار است خوب بماند.

مادربزرگ اقدامات اولیه را بلد بود. تجربه 30 سال خدمت به عنوان کادر درمان کم نیست. اما دلواپسی و ترس، اعتماد به نفس او را گرفته بود. این گزارش روایت یک عملیات امداد و نجات اتفاقی و موفقیت‌آمیز نیست. روایت اهمیت آموزش‌های کمک‌های اولیه، به‌کارگیری دقیق آن و اصل مهم حفظ خونسردی است.

منبع:  هلال احمر 

 


مرتبط ها
ارسال نظر
حداکثر تعداد کاراکتر نظر 200 ميياشد .
نظراتی که حاوی توهین یا افترا به اشخاص ،قومیت ها ،عقاید دیگران باشد و یا با قوانین کشور وآموزه های دینی مغایرت داشته باشد منتشر نخواهد شد - لطفاً نظرات خود را با حروف فارسی تایپ کنید.
اینستاگرام بهداشت نیوز