title
کد خبر: 159783
00
 اگر این ویژگی‌ها را دارید شما یک متعصب هستید

اینها برخی از ویژگی‌های شیفتگی، مسخ یا واله شدن در فرد «متعصب» است. جایی که عقل می‌ایستد و احساس تصمیم می‌گیرد.

به گزارش بهداشت نیوز به نقل از عصر ایران به دیگریِ مخالف فحش می‌دهد، در بر حق بودن و برتری خودش شک ندارد، کوچک‌ترین ایرادی را نمی‌پذیرد، جز خوبی و حُسن در چیزی که دوست دارد هیچ نمی‌بیند، حاضر است برایش هر کاری بکند، تهمت بزند، دروغ بگوید، به صورت مخالفش چنگ بزند. همه این کارها را هم با وجدانی آسوده و سری برافراشته انجام می‌دهد و به آن افتخار می‌کند.

اینها برخی از ویژگی‌های شیفتگی، مسخ یا واله شدن در فرد «متعصب» است. جایی که عقل می‌ایستد و احساس، تصمیم می‌گیرد. می‌خواهد هواداری از یک تیم فوتبال باشد یا عضویت در گروه داعش و طالبان، عاشق شدن به دختر همسایه و یک تفکر سیاسی باشد یا حمایت مطلق از یک چهرۀ سینمایی. جایی که «خون جلوی چشم آدم را بگیرد» عقل به تعطیلات می رود. وقتی برگردد با یک صحنۀ جرم روبرو می‌شود. جایی که خونی ریخته،  آبرویی بر باد رفته، روح یا جسم انسان دیگری متلاشی شده و برای پشیمانی دیر است.

همۀ آنها که دچار تعصب نسبت به کسی یا چیزی هستند در یک صفت دیگر هم مشترک‌ند. اینکه «باور ندارند» و مدعی‌اند که اتفاقاً طرفدار آزادی بیان و عقیده و سلیقه‌اند منتها کسی حق ندارد به محبوب آنها شک کند، ایراد بگیرد یا حتی به خودش جسارت دهد که با آن مخالفت کند.

هر نظر مخالفی، حتماً دشمنی تعریف می‌شود. در سیاست و فوتبال، این قضاوت‌ها تندتر است. اگر نقد کُنی می‌گویند «فلان فلان شده! جیره و مواجبت قطع شده و ناراحتی!»، اگر تأیید کنی می‌گویند «فلان فلان شده! بگو چقد گرفتی ازش تعریف کنی»! خوش‌بختانه در مورد «فلان فلان شده‌اش» هر دو طرف توافق دارند!

 قرن‌هاست اعراب حجاز را به واسطه پرستش بت‌هایی از سنگ و خُرما نکوهش می‌کنیم اما خودمان بُت‌هایی از گوشت را می‌پرستیم و به خودمان حق می‌دهیم برای دفاع از آنها به دیگر «فحاشی» کنیم. میان دوست داشتن و پرستش تفاوت است. اما چطور بفهمیم؟

وقتی کسی در نقد هنرمند، ورزشکار، نویسنده، سیاست‌مدار محبوب یا طرز تفکر ما حرف مخالفی می‌زند اگر در خلوت، در کامنت‌ها یا چشم در چشم به او گفتیم «ساکت شو! فلان فلان شده! دهنت رو ببند! تو کی هستی؟! و ...» این یعنی پرستش کور. یعنی غلبۀ تعصب بر عقلانیت. 

این نوشته از کتاب «زمستان بی‌بهار» به قلم ابراهیم یونسی را دوست دارم. می‌نویسد: «روزی سگی داشت در چمن علف می‌خورد. سگ دیگری از کنار چمن گذشت. چون این منظره را دید تعجب کرد و ایستاد. آخر هرگز ندیده بود که سگ، علف بخورد.

ایستاد و با تعجب گفت:

_ اوی ! تو کی هستی؟ چرا علف می‌خوری؟

سگی که علف می‌خورد نگاهش کرد و باد در گلو انداخت و گفت:

_ من سگ قاسم‌خان هستم!

سگ رهگذر پوزخندی زد و گفت:

- سگ حسابی! تو که علف می‌خوری دیگه چرا سگ قاسم خان؟ اگر لااقل پاره استخوانی جلوت انداخته بود باز یک چیزی؛ حالا که علف می‌خوری دیگه چرا سگ قاسم خان؟ سگِ خودت باش

پدیده‌های این کره خاکی، برای لذت بردن و انسان بهتر شدن‌اند نه اینکه از آنها چماقِ نفرت و خشونت بسازیم. تمرین کنیم آدم خودمان باشیم نه سگ قاسم‌خان و نه پرستنده و مسخ شده مقابل یک فرد، تیم فوتبال، جریان سیاسی و فکری که چندی بعد چنان از یاد می‌رود که انگار هرگز وجود نداشته است.

هیچ چیز مثل خواندن تاریخ به آدم یادآوری نمی‌کند که این یقه‌درانی‌ها و تعصب‌های کور تا چه اندازه اسباب شرمساری‌اند و دست‌مایۀ خنده آیندگان! تاریخ بخوانیم.


مرتبط ها
ارسال نظر
حداکثر تعداد کاراکتر نظر 200 ميياشد .
نظراتی که حاوی توهین یا افترا به اشخاص ،قومیت ها ،عقاید دیگران باشد و یا با قوانین کشور وآموزه های دینی مغایرت داشته باشد منتشر نخواهد شد - لطفاً نظرات خود را با حروف فارسی تایپ کنید.
اینستاگرام بهداشت نیوز