لحظه ای که خواهرم و دوستش به چشمانم خیره شده بودند داشتم از خجالت و شرمندگی آب می شدم ، نتوانستم سرم را بالا بیاورم و نمی دانم از این به بعد چه طور به صورت خواهرم نگاه کنم.
۲۷ سال از عمرم می گذرد و در این سال ها همیشه برای خواهرم یک برادر مهربان ، قوی و دوست داشتنی بوده ام. او به سرم قسم می خورد و جلوی همه با افتخار از من تعریف و تمجید می کند.
هیچ وقت فکر نمی کردم روزی برسد که نتوانم به چشمانش نگاه کنم. شرمنده شده ام و فقط می توانم بگویم، خواهرم اشتباه کردم من را ببخش.
بغض پسر جوان ترکید و گریه اش در فضای اتاق پیچید. کارشناس اجتماعی پلیس از او خواست و آرامش خود را حفظ کند. اتهام این پسر جوان کیف قاپی است و می گوید سومین بار است که دزدی کرده ام.
پسر جوان ادامه می دهد: من فریب حرف های پرت وپلای یکی از دوستانم را خوردم. در فروشگاهی کار می کنم و حقوق خوبی هم می گیرم. کفاف هزینه های خودم را که می داد هیچ، کمک خرج خانواده ام هم بودم.
البته با این وضعیت و حالا که دستم رو شده دیگه فکر نمی کردم مدیر فروشگاه اجازه بدهد پا جلوی در مغازه اش بگذارم.
پسر جوان اشک هایش را پاک کرد و افزود: از وقتی سر کار می روم هر ماه، هدیه برای خواهرم می خریدم. چقدر به خاطر این کارم خوشحال بود.
امروز نتوانستم به صورتش نگاه کنم. نمی دانم باید به خودم چه بگویم. راستش را بخواهید چندی قبل با پسر جوان آشنا شدم. هم سن و سال بودیم. می گفت خیلی ساده ای و تو باید به فکر باشی پولی جفت و جور کنی و زندگی برای خودت تشکیل بدهی.
پسر جوان آهی کشید و افزود: این رفیق ناباب می گفت: دزدی از آدم های پولدار به جایی بر نمیخورد و هرچه از آنها می بریم پول خرد ته جیب شان هم نیست.
شاید باور نکنید؛ روز اول نصیحتش می کردم این کارها آخر و عاقبت ندارد. اما راست می گویند دوست ناباب آدم را بدبخت می کند. نفهمیدم چطور شد که با او رفتم و دست به دزدی زدم.
امروز صبح کیف دستی زن جوانی را قاپیدیم. مییخواستیم فرار کنیم که مردم راه ما را سد کردند. پلیس هم به موقع سر رسید و دستگیر شدیم.
ما را به کلانتری آوردند. موضوع را به خانواده ام اطلاع دادند. مادرم که مریض احوال است با خواهرم خودشان را خیلی زود رساندند. باور نمی کردم چه می بینم.
خواهرم با زنی که شاکی پرونده است دست در دست هم گذاشته بودند و احوالپرسی می کردند. تازه فهمیدم کیف دستی زنی را دزدیده ام که دوست چندین و چند ساله خواهرم هست و حتی با وساطت و ضمانت پدر او، خواهرم سر کار رفته است.
از این مهم تر چند بار پدر این خانم به خانواده ما کمک مالی هم داشته است. از خجالت نمی توانم سرم را بالا بیاورم. آبرویم جلوی خواهرم و خانوادهام و دوستش رفت. حالا می فهمم آبروی آدم از هر چیزی با ارزش تر است و بار کج به منزل نمی رسد.
یک مسئله مهم هم این که آدم همیشه باید بترسد از روزی که رازهایش فاش بشود و نکند این طور شرمنده و شرمسار شود.
نویسنده: غلامرضا تدینی راد - مشهد
سایت پلیس
نظراتی که حاوی توهین یا افترا به اشخاص ،قومیت ها ،عقاید دیگران باشد و یا با قوانین کشور وآموزه های دینی مغایرت داشته باشد منتشر نخواهد شد - لطفاً نظرات خود را با حروف فارسی تایپ کنید.